به نام "او"


روزهاست که باید بنویسم!


بنویسم تا که فراموشم نشود.


هر چند که لبخندهای تو چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من برود. درست مثل زندگی!


باید بنویسم تا که در دفتر این روزگار ثبت بشود،


چقدر این روزها زیباست.


صدای تو


صدای خنده های تو آوار می شود بر سر آواره های قلب من!


و می شکند تک دیوار مانده بر این شهر خاموش را.


دستان تو پر است از گل های زردی که شاید روزی نارنجی شود


دستان تو به سان برگ  می رقصند،


می افتند به روی سایه های دل من!


و من اینجا در پی ماندگار کردن لبخندهای تو چه آسان تسلیم شده ام.


ما گذر کردیم،


از گل فروشی که گل ها را به خاک هدیه می کرد،


ما گذر کردیم،


از معشوقه های خفته در خاک،


ما گذر کردیم،


از مادری که تمام عشق را در نگاهی از روی سنگ هدیه می کرد،


ما گذر کردیم،


از مسیری که پر نور بود با طاق هایی پر از حس هم آغوشی،


ما گذر کردیم،


از شیشه های منتهی به بوی بهشت که از بهشتی می آمد،


ما گذر کردیم،


تا به مصطفی رسیدیم. کتاب خواندیم و بغض گلویم را می گرفت و شادی قلبم را!


ما نشستیم در جوارش،


تا به اشک های تو رسیدیم!


 دنیا همان یک لحظه بود!


من عاشق چشمت شدم، خیس عشق!


من دیوانه لبخندهایت بودم بی آنکه بدانم چقدر اشک های تو مقدس است!


ما نشستیم،


جایی که قلب در سینه نمی ماند،


ما نشستیم،


جایی که حافظ برایمان خواند:


چه ره بود این که زد در پرده مطرب / که می رقصند با هم مست و هشیار


از آن افیون که ساقی در می افکند / حریفان را نه سر ماند نه دستار



آن جا هشیاران مست می شدند و مستان بی سر و دست ولی من عاشق شدم!


تو ندیدی اما مصطفی نگاهم می کرد، لبخند می زد.



من خواندم: آسمان بار امانت نتوانست کشید .


این فوق العاده است نه؟


.


من آمدم که از لبخندهایت بگویم. ولی این دیوانه عاشق اشک هایت شد!


"تنها" نام گرفت در شبی معمولی، 


و "تنها" آن شب را بی نظیر کرد!



"مسافر"




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گروه آموزشی مای پی تی ای (mypte) جاسم مرادزهی ثبت نام راننده ماکسیم دانلود فیلم و سریال خوشمزه ترین مزه ها سه نقطه پروژه آمار